نام رمان : پروای بی پروای من

نویسنده : ebrahimi.fari کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۷٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۲ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۷۱۲

خلاصه داستان :

پروا تک فرزند خانواده که در عین رفاه مالی با سرخوردگی های عاطفی رشد می کنه و به خاطر مسایلی که در ادامه براتون روشن میشه یاد میگیره به هیچ کس وابستگی عاطفی پیدا نکنه چون تصورش اینه که همه مردا مثل همن !
اما زندگی تو یه مسیر متفاوت از تفکرات اون ، هلش میده و ناخواسته وارد یه رابطه میشه که کل سیستمشو متحول میکنه و …


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از ebrahimi.fari عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

قسمتی از متن رمان :

صدای سارا که مثل مگس وزوز می کرد و یه لحظه ساکت نمی شد داشت حوصلمو سر می برد ، یه ریز از محمد که تازگیا باهاش آشنا شده بود حرف می زد و نمیزاشت بفهمم دبیرمون داره چی می گه.
با نوک پا محکم کوبیدم تو ساق پاشو گفتم : اینقدر ور نزن خفم کردی از دیروز تا حالا ! خوبه یارو پخی هم نیست ولمون نمی کنی !
سارا یه نیشگون از پهلوم گرفت و گفت : بدبخت باز من همین پخو دارم تو چی عین اسکلا می شینی سر کلاس فقط تخته رو نگاه می کنی ! چسبیدی به درس که چــــــــی ؟ خره الان ازین کارا نکنیم پس کی بکنیم ؟
عاقل اندر سفیه نگاش کردمو گفتم : الاغ !!
مگه من می گم رفیق بازی بده !؟ میگم گالتو ببند تا زنگ تفریح ، دوباره بازش کن ! یه چند روز دیگه که امتحانا شروع بشه قیافت عین شتر آویزون می شه ! شکر خدا ما سه تا هم که پیش همه دبیرا تابلو شدیم با چشام به النازم اشاره کردم که نیمکت کناری نشته بود ، از دست خنگ بازیهای شما دو تا ! دیگه تقلبم تعطیله !! و با خودکار زدم تو سرش .
زیر چشمی به خانم خلیلی (دبیرمون) نگاه کردم دیدم هنوز رو به تخته داره اشکال هندسی رو ترسیم می کنه و توضیح مختصری می ده .
ولوم صدامو آوردم پایین و به سارا گفتم : شکل قبلیو جا موندیم از بس که زر زدی !
سارا چشماشو چپول کرد و گفت : حالا هی خر بزن فردا که شوهر گیرت نیومد ببینم این هندسه به چه دردت می خوره !
اونوقت یاد من می افتی می گی این سارا عجب اعجوبه ای بود !
با لحن تمسخر آمیزی گفتم : آره جون عمـــــــــــــــــــــــ ـــــت !
تا آخر زنگ با لودگی ها و پچ پچ های سارا و الناز و گاهی هم من ،گذشت . تا زنگ خورد سارا دستاشو از دو طرف باز کرد و گفت : وای خدا مردم از خستگی !
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : آخه نیست خیلی ام به خودت فشار می آری خستگی می مونه تو جونت !
و راه افتادم به سمت حیاط که الناز گوشه ی آستینمو گرفت و گفت : وایسا دیگه با هم بریم ، افه !
و از تو کیفش پول در آورد و ادامه داد : سه تا بستنی مهمون من
و سه نفری به سمت بوفه رفتیم !